ندای درون



بر مزار مـــــردگان خویش نالــیدن چه سود بی خبر از هم دگر آسوده خوابیدن چه سود؟ زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه بر سنگ مـــزارش آب پاشیدن چه سود؟ زنده را در زنـــــدگـــی باید به درد او رسید ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟ با محـــبت دست پیران را ،عزیز من ببوس ورنه بر روی مـزارش تاج گل چیدن چه سود؟ یک شبــــی با زنـــده ها غــم خـــوار باش ورنه بر روی مــــزارش زار نالــــیدن چه سود؟ تا زمـانی زنــــــده ایم از هم بیـــــگانه ایم در
وای اگر مَرد گدا یک شبه سلطان بشود مثل اینست که گرگی سگ چوپان بشود هرکجا هُدهُد دانا برَوَد کُنج قفس جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود سرزمینی که درآن قحط شود آزادی گرچه دیوار ندارد خود زندان بشود باغبانی که به نجار دهد باغش را فصلهایش همه همرنگ زمستان بشود ناخدا دلخوش این آبی آرام نباش وای از آن لحظه که هنگامه ی طوفان بشوَد

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Alvin فاورکوییز مرجع فایل های لایه باز تعمیرات و اموزش فینگیلی رابین مد Andrew بنویس Lesly زندگينامه شهدا